Skip to main content

Featured Post

My cookbook: "Tehran to New York"

On the Norouz day of 2020 spring, I finally published my book. The manuscript is titled: "Tehran to New York: A culinary bridge between Persian and Western cultures" and aims at presenting a unique blend of classic and contemporary Persian recipes, as well as samples of Western-style cuisine, offered in a Persian context. It is important to build bridges between cultures, and not walls. This book aims at constructing a bridge between the Persian and Western cultures. The book may be ordered here: https://www.amazon.com/Tehran-New-York-culinary-cultures-ebook/dp/B0861H47GS/ref=sr_1_1?dchild=1&keywords=tehran+to+new+york&qid=1584810930&sr=8-1  

فنی بلد نیستم

این یه پست آشپزی نیست! به شما اخطار می دم اگه دنبال نخود و لوبیا و پیاز هستید، به سایر پست های این سایت راجع باشید . این پست رو به مناسبت اسباب کشی به منزل جدید و وقایع اتفاقیه پیرامون اون می نویسم. شاید بعدها با لب تاب بر لب جوی نشستم و گذر عمر دیدم و این پست رو مرور کردم و یادی از خاطرات نمودم و اشاراتی از جهان گذران دریافت نمودم . شاید هم فیلمی از لب جوب در پس ضمینه قرار دادم و از لکیشنی غیر از لب جوی گذر عمر رو به تماشا نشستم و ازاشارات فوق الذکر نهره مند شدم .

لکیشن قبلی کافه شمشیری خوب نبود! از اون خونه ها بود که آدم از زندگی توش لذت نمی بره . در طبقه هم کف بود و در نتیجه نور، هوا و آنتن موبایل نداشت. اگر پنجره به قصد عبور و مرور نور و هوا باز نگه داشته می شد، خیلی محتمل بود که یه نره غول دو متری هم همراه نور و هوا وارد محیط بشه و بر مال و جان و ناموس من دست درازی کنه . این شد که با صرف هزینه ای بیشتر، این خونه جدید رو در طبقه سوم ساختمان دیگه ای اجاره نمودم و به بی پولی حاصله احتمالی وقعی ننهادم. فعلا اوضاع خوبه و یکی از دلایل عدم خوشبختی برطرف شده. اگه یه دوربین و یه ایمرشن سیرکولیتر هم بخرم، رسما می تونم ادعای خوشبختی کنم و سایر خوش بخت ها رو به چالش فرا بخوانم.


من کار فنی بلد نیستم و این خصلت توارثی شومی از ناحیه ابوی گرامی هست. پدر من هم فنی بلد نیست و تنها راه حلی که برای تعمیر لوازم الکترونیکی بلده اینه که اونها رو از برق بکشه بیرون و بعد از ده ثانیه دوباره به برق بزنه ! اگر درست نشد به تعمیر کار رجوع می کنه. در همین راستا باید بگم که از وقتی که یادم می یاد، پدر از سوی مادرم متهم به پپه (یک لغت به معنی بی عرضه که در خاندان ما زیاد به کار می ره ، نمی دونم قرداد داخلی هست یا بقیه هم استفاده می کنن؟ ) بودن می شد.

مورد بنده از حضرت ابوی به مراتب حادتره ! تحصیلات من در علوم نظری هست و شیر بیشه کاغذ هستم . بر روی کاغذ می تونم مسائل ریاضی رو در فضاهای چند بعدی (برای مثال ده بعدی ) که وجود خارجی ندارن حل کنم. می تونم یه برنامه بزرگ بنویسم که یه مساله مهندسی رو حل کنه . در عمل ولی حتی عرضه بستن یه پیچ رو هم ندارم و این امر خطیر رو به تکنسین ها واگذار می کنم . همین چند وقت پیش بود که توی بزرگراه ، ماشین من از حرکت باز ایستاد. سریعا با ۲۲۲ تماس گرفتم . ۲۲۲ یه جاییه که وقتی ماشینت خراب شد زنگ می زنی و می یان تعمیر می کنن؛ توی مایه های امداد خودرو. برای پپه ای مثل من این شماره خیلی حیاتی هست و اون رو حفظ هستم. مکانیک اومد و گفت چراغ موتور روشنه، چند وقت این طور بود ؟ من گفتم چراغ موتور دیگه چیه؟ موتور که چراغ نداره! سریع به عمق فاجعه پی برد و بحث رو عوض کرد. درسی که از اون روز گرفتم این بود که یه چراغی شکل موتور و نه در موتور بلکه در صفحه اصلی، اونجا که کیلومترشمار هم هست وجود داره که اگه روشن شد باید رفت تعمیرگاه در غیر این صورت پس از مدتی باید زنگ زد ۲۲۲.

این مقدمه رو گفتم تا برم سر مبحث شیرین اسباب کشی! این ور دنیایی که ماییم با ایران خیلی فرق داره! کارهای فنی قیمت زیادی دارن و مردم خیلی از کارها رو خودشون انجام می دن .توی ایران یه آقایی بود به اسم آقا ودود. نگهبان اداره عمه ام بود ولی به ناچار توی خونه های مردم هم کار می کرد. این آقا ودود یه فنی تمام عیار بود. کل هفته رو منتظر پنج شنبه ها بودیم تا آقا ودود بیاد و لنگی رو از کارهای ما برطرف کنه. با عمه و خاله و چند تا فامیل دیگه ساکن طبقات مختلف یه برج بودیم و پنجشنبه ها سر ودود دعوا بود. از آقا ودود هر کاری می شد توقع داشت. اگه جایی از دیوار زخم می شد ، خودش بتونه می گرفت و رنگ می زد با سشوار خشک می کرد. اگه راه آب کف آشپزخونه می گرفت، فنر می زد و بازش می کرد . اگه در احتیاج به تمیزکاری داشت ، اون رو از لولا باز می کرد و می برد سر کوچه می شست و پس می آورد. بسیار با استعداد بود ولی از بد حادثه متولد مشکین شهر بود و در جوانی ساکن اسلام شهر شده بود. یکی از نفراتی که دلم براش تنگ شده همین آقا ودوده ! اصولا مهاجران دلشون برای چیزهای عجیب و غریبی تنگ می شه. ممکنه دل آدم برای میدون ونک و پاساژ تندیس تنگ نشه ولی برای اون عطاری توی جماران چرا! چندی بیش ایمیلی از آقا ودود دریافت کردم. گویا کامپیوتر کهنه پسر عمه ام رو که اون هم ایران رو ترک کرده رو گرفته بوده و خودش اون رو ست کرده بود و اینترنت براش وصل کرده بود . این ایمیل من رو تحت تاثیر فراوان قرار داد و ترکیبی از حس های متضاد مثل امید، ناامیدی، حسرت، شادی ، شوق، غم و غرور  رو برای مدتی در من شعله ور کرد


همانطور که عرض کردم، اینجا یه سری کارها رو باید خودت انجام بدی و گریزی از اون نیست. برای من غیر فنی، اولین گام تهیه ابزار کار بود. این جا یه دانشجوی ترک استانبولی هست و کاندید مناسبی برای قرض ابزار به نظرم اومد. پدر این آقا راننده کامیون هست و بارها خاطراتی برای من از عبور پدرش از خاک ایران به مقصد شرق رو نقل کرده بود. این ست پیچ گوشتی رو که در بالا می بینید ازش قرض کردم. او هم قبول کرد و شروع به توضیح درباره قابلیت های شگفت انگیز این کیت کرد. من هم خود رو بسیار مطلع جلوه دادم و به تمجید از این همه قابلیت در یک کیت کوچولو پرداختم. در پایان جمله ای توی این مایه ها گفت: ابزار 
ناموس راننده تریلیه، ازش خوب نگهداری کن! در این راستا، ترجمه دقیق کلمه ناموس مدتی زمان برد ولی مفهوم منتقل شد
                

برای شروع رفتم ایکیا و ارزون ترین میز ممکن رو ابتیاع فرمودم. البته مطمئن بودم که با توجه به استعداد سرشار بنده در امور فنی این میز، میز بشو نیست. سریع جعبه میز رو باز کردم و با خیل عظیمی از پیچ و مهره و پلان روبرو شدم    


  کار از اونی که فکر می کردم آسون تر بود و موفق به تولید این صندلی شدم . بدین سان اولین محصول ساخت بنده تقدیم به بشریت  شد    


در این لحظه تاریخی، دچار جو گیری شدم . گفتم چرا یه کمد کوچیک نسازم ؟ سریع برگشتم ایکیا و یه کمد هم خریدم و دست به کار شدم. ولی این یکی کمی سختر بود و سوء سابقه من در امور فنی به دلیل ساختن یک صندلی برطرف نمی شد . سازه اصلی رو مطابق شکل زیر درست کردم ولی یه جای کار می لنگید. هر چی جلوتر می رفتم کار سخت تر می شد و قناسی سازه بیشتر ! چانچه در شکل زیر می بینید، اونجا که تیک سبز هست خوب اجرا شده ولی اونجاهایی که دایره قرمز هست قطعات فیت نیستن      



برای قرار دادن قطعه بالایی دیگه کار از حالت عادی خارج شده بود. سازه اصلی چپ و چیپس بود و پیچ ها رو نمی شد در سوراخ های از پیش آماده شده محکم کرد. در اینجا یه فکر انقلابی به ذهنم رسید. به جای بستن پیچ ها، اون ها رو با چکش در سوراخ می کوبم تا راه پیچ در چوپ باز بشه. اجرای این کار تبعا فاجعه بار بود و چانچه در شکل زیر می بیند قطعه اصلی آسیب دید و من مجبور شدم کمد نیمه کاره و سایر مخلفات رو به سطل اشغال هدایت کنم         



اما این تمام کار نبود! در راستای کوبیدن پیچ در سوراخ، نوک ابزار شگفت انگیز مرد ترک در پیچ من گیر کرد و به هیچ وجه قابل جدا شدن هم نبود و هنوز هم نیست. گویا جنس ابزار از فولاد بسیار اعلا و جنس مهره بنده از حلبی بود و این دو بدجوری در هم آمیختن . این ابزار هم که ناموس او بود ، چه جوری بگم بهش که یه چیزی به ناموست چسپیده رو هنوز کشف نکردم و در حال بررسی جوانب و یک زمان مناسب برای این امر خطیرهستم  


این همه نوشتم که بگم فنی بلد نیستم !  


Comments

Hope all is well in your new Shamshiri Cafe!
Mahsa said…
مبارک باشه.ایمیل آقا ودود بنده رو هم تحت تاثیر قرار داد،اما فکری به حال بخش فنی بکنید
Ashpaz said…
خونه جدید مبارک.
کلافه said…
کاملا در مورد دلتنگی برای موارد مشابه با آقا ودود مواففم چون خودم بد جور گرفتارشم.یک پند دوستانه در مورد محصولات ایکیا هم اینکه یک جعبه ابزار کوچیک خود ایکیا داره که قیمتی هم نداره ولی راست کار خودشه.برای ما که جواب داد.منزل جدید هم مبارک.در ضمن از این پست هم به اندازه پستهای آشپزی لذت بردم پس استاد دریغ نکن از متفرقه نوشتن
maryammbehzad said…
خیلی ادبیات بامزه ای دارید مثل دست پختتون می مونه.
hamkok said…
سلام منزل نو مبارک
من هم از این تجربیات زیاد دارم . باید صبور بود و به نقشه دقت کرد . حالا قضیه ناموسی به کجا کشید ؟؟
Doozel said…
مرسی مریم خانم بابت کامنت
Doozel said…
خانم حامده
فعلا که هیچی هنوز تصمیمی اتخاذ نکردم